به گزارش همشهری آنلاین به نقل از اداره کل سازمان بهزیستی، "من فرزند اول خانواده بودم، بچه اول و عزیز مادر و پدر، همه به من محبت ویژهای داشتند، کودکی شیطان که با وجود اینکه پنج ساله بودم ولی به گفته اطرافیان به اندازه چند بچه شیطنت داشتم.
آنقدر پر شور و هیجان اما شیطان بودم که به گفته مادر خدا بیامرزم از دیوار راست بالا میرفتم و به هیچ جا بند نمیشدم، از صبح اول وقت بازی و شیطنت من شروع میشد و تا شب که از خستگی بیهوش میشدم ادامه داشت.
داستان معلولیتم از یک زمین خوردن در بازی شروع شد، همزمان که زمین خوردم، به مچ پایم فشار سنگینی وارد شد و شدت درد پایم چند برابر!
سال ۴۶ بود، در یکی از روستاهای صالح آباد از توابع شهرستان مرزی مهران در ایلام زندگی میکردیم و بخاطر محدودیت امکانات درمانی و بهداشتی مرا نزد یکی از اهالی روستا که به اصطلاح عامیانه شکستهبند محلی به او میگفتند، بردند و او هم پایم را با دو تکه چوب و پارچه محکمی بست و از من خواست آنرا مدتی ثابت نگه دارم و فشاری به آن نیاورم.
متاسفانه بعد از گذشت یکماه پایم بجای ظاهر شدن علایم بهبودی سیاه شد و این سیاهی خیلی سریع تا نزدیک زانویم پیش رفت، با همراهی پدر و مادرم به یکی از پزشکان استانهای همجوار مراجعه که متاسفانه تشخیص آنها قطع شدن کامل پای راستم بود. "
این داستان تلخ اما واقعی را سمیر پویا از معلولان ایلامی میگوید که با وجود اینکه ۵۲ سال از آن ماجرا گذشته ولی جزء به جزء آنرا بخاطر دارد.
در اوج شیطنت و شور و هیجان کودکی با یک پای قطع شده زمینگیر شدم، از یک کودک شاد که به قول مادر خدا بیامرزم از صبح تا شب بیرون بودم و انواع فعالیت از گل بازی گرفته تا فوتبال و صدها شیطنت دیگر داشتم و روزی چند مرتبه مجبور به شستن لباسهایم بود، به کودکی افسرده تبدیل شدم.
باور اینکه پایت را از دست بدهی برای کودک پنج ساله ای مثل من با آن همه شور و نشاط آنقدر سخت بود که بیشتر مواقع احساس میکردم در رویا هستم، در ذهن روزهایی را مرور میکردم که با بچه ها فوتبال بازی میکردیم و وقتی گل میزدم همه اسم مرا فریاد و برایم کف میزدند.
هر ثانیه از زندگی برایم دردآور بود، هر ساعت آن برایم به اندازه یکماه میگذشت و هر روز به اندازه یکسال، آنقدر روزهای زندگی برایم تکراری و زجرآور شده بود که حوصله هیچکسی را نداشتم.
به یک کودک منزوی و گوشهگیر و خانهنشین تبدیل شده بودم تا اینکه یک روز که مثل همیشه در خانه بودم توپ فوتبال بچههایی که در کوچه ما بازی میکردند به حیاط خانهمان افتاد و من آنرا برداشتم و با سختی خودم را به در خانه رساندم و به بچهها تحویل دادم.
آن روز بچههای کوچه از من خواستند با آنها بازی کنم، من هفت ساله شده بودم و در این مدت ۲ سال خانهنشین بودم و علیرغم میل باطنی به اجبار مادر و پدرم با آنها گاهی بیرون میرفتم، دیدن توپ فوتبال و سر و صدای بچهها تمام خاطرات گذشته را برایم تداعی کرد، همیشه گلزن تیم بودم و بچهها مرا تشویق میکردند، بدون اینکه فکر کنم پیشنهاد آنها را قبول کردم و با عصای زیر بغل چون نمیتوانستم زیاد راه بروم مرا دروازه گذاشتند.
اولین توپی را که به سمتم آمد با عصا مانع آمدن آن به دروازه شدم و همین کار باعث شد یکی از عصاهایم بشکند و ادامه بازی با یک عصا ادامه دادم.
آن روز بازی با بچهها را با یک عصا ادامه دادم و همین اتفاق موجب شد دیگر با یک عصا راه بروم و همین مساله اندکی از محدودیتهایم را کاست.
او ادامه میدهد: کمکم روحیه از دست رفتهام رو به بهبودی پیش رفت، وارد مدرسه شدم، به علت علاقه زیادی که به درس داشتم از دانشآموزان ممتاز مدرسه بودم و شاگرد اول و در کنار تحصیل ورزش فوتبالم را هم با یک عصا ادامه میدادم.
کمکم وارد ورزش کوهنوردی شدم و در هنگام بالا رفتن از کوه همیشه از مابقی دوستانم جلوتر بودم، آنقدر به ورزش علاقه داشتم که با وجود داشتن تنها یک پا ولی هر ۲ رشته کوهنوردی و فوتبال را ادامه میدادم.
سال ۶۱ بود که تازه دیپلم گرفته بودم و به عنوان حسابدار در بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی فعالیتم را آغاز و بعد از چند سال در جهاد سازندگی ادامه و در نهایت از بهمن ماه ۷۷ تاکنون در بهزیستی به عنوان حسابدار فعالیت دارم.
سمیر پویا از تجربهها و خاطرات شیرین معلولیتش میگوید که از این وضعیت در دوره جنگ تحمیلی به عنوان تجربهای برای آموزش به مجروحان جنگی و جانبازان استفاده کرده است.
وی میگوید: با رایزنی بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلب خدمترسانی در جنگ شدم که به آنها پیشنهاد دادم در کنار سرکشی از خانوادههای رزمندگان اسلام به افرادی که مجروح جنگی هستند و جانباز شده آموزش راه رفتن و کارهای شخصی که تجربهاش را داشتم را بدهم.
سمیر پویا در طول سالهای ۶۱ تا ۶۵ داوطلبانه به منازل جانبازان جنگی میرفته و نحوه انجام کارهای مختلف از راه رفتن گرفته، نشستن و برخواستن، لباس پوشیدن و... را به جانبازان جنگ آموزش داده است.
او سال ۶۸ ازدواج میکند که حاصل آن ۲ دختر و یک پسر است و همچنان ورزشهای مورد علاقهاش را ادامه میدهد.
به گفته او هیچ خلا در زندگی احساس نکرده و تاکنون موقعیتی برایش پیش نیامده که نقص عضو مانع رسیدن به خواستههایش باشد و کمبودی را احساس کند.
پویا با وجود اینکه ۳۴ سال است کار حسابداری میکند، ولی علاوه بر کار اداری مهارت کافی در برقکاری، تعمیر وسایل خانگی و... داشته و تمام کارهای ساختمانی و ریزهکاریهای منزلشان را به تنهایی انجام میدهد.
او میگوید، هیچ آرزویی ندارد که محقق نشده باشد و تاکنون آنگونه زندگی کرده تا به ترحم نیازی نداشته باشد سعی داشته مثل سایر مردم زندگیش را بصورت روال عادی پیش ببرد.
سمیر پویا یکی از ۱۴ هزار معلول ایلامی است که با وجود نقض عضو ولی سعی کرده بین مردم باشد، معلولیتش او را محدود نکند و از ۵۷ سال زندگی، ۵۲ سال آنرا روی یک پا گذرانده است.
۹ تا ۱۵ آذرماه به عنوان هفته جهانی معلولان نامگذاری شده است.
نظر شما